سلام
میخوام دعوتتون کنم به یه کار قشنگ
اگه قبول نمی کنی اصلا لایک نکن
چون میخوام ببینم یه هم چین پستایی چقدر پایه داره
هر کس این پست رو لایک می کنه واسه سلامتی تمام مریضا
از جمله کودکان سرطانی آرزوی سلامتی کنه از ته دل . . .
هر کی پذیرفت این پست رو بزاره صفحش
حد اقل واسه ده دقیقه
منبع: k-love80.blog.ir
امروز بی نهایت بار حالم خوبه .اونم بعد از این همه مدت که فقط برام خبرای بد پشت سر هم ردیف شده بودن....از کتلت شدن خودم تا بهم خوردن رابطه دوستی ام با کسی که واقعا همه زندگی ام بود .......
شاید به خاطر این که امروز وقتی جواب آزمایش هام رو به دکتر نشون دادم ، لبخن زد و گفت:نسبتا خوبه!!!!
میدونین چند ساله منتظر شنیدن این جمله بودم.....
هر چند که خودم هنوز باورم نمیشه و توی این فکرم که احتمالا اشتباه شده......
شاید چون وقتی توی تاکسی نشستم، راننده داشت،آهنگ «تمام شد» امیر تتلو رو گوش میکرد....
شاید چون وقتی از جلوی پارک لاله گذشتم ،بوی چنارهاش 180 درجه حالم رو عوض کرد ...
شاید چون وقتی به فکر همون دوست ام که رابطه ام باهاش بهم خورده افتادم ، ناخودآگاه یه لبخند روی لب هاl نقش بست....
ولی خدایی حالم یه جاهایی گرفت،امروز راهم به بیمارستان کودکان مفید افتاد،رفتم تو کلی بچه مریض اونجا بودن....صدای گریه بچه ها ، پدر هایی کیف و پرونده پزشکی به دست توی سالن ایستاده بودن...مادر هایی که به راحتی میشد اشک رو در حالی که به بچه هاشون لبخند میزدند،دید.....
هی روزگار،چقدر بچه به خاطر سرطان از پیش ما رفتند؛ به خاطر نرسیدن دارو بهشون...
سلامتی کم ترین چیزیه که یه بچه باید داشته باشه....بچه ای که مریضه شاید بخنده اما ته دلش درده...
بیاییم امشب واقعا برای سلامتی بچه ها دعا کنیم واسه بچه های محک، بچه هایی که بیماری خاص و ناشناخته دارن ......
امروز خیلی به خودم اومدم ..... من که همیشه از این حرفا میزنم «که خیلی ها حالشون از من بدتره ولی دارن زندگی میکنن و اینا »، امروز فهمیدم که فقط شعار بود....
چون وقتی رابطه ام با m (همون دوستم که باهاش بهم زدم ) بهم خورد ، من نابود شدم ....
زندگی برام بی معنی شده بود و به انتها رسیده... واقعا می خواستم ......
و از خودم بدم اوم که زندگی ام رو به خاطر یه نفر مختل کردم....به خاطر کسی که هیچ وقت براش مهم نبودم و نیستم....به خاطر کسی که کل دوستی مون رو به خاطر یه نفر فروخت....به خاطر کسی که من براش مثه دستمال کاغذی بودم....
هر چند من الان توی مرحله فراموشی m جان هستم ، از 20 اردیبهشت تا الان....
بیخیال اون اصلا ارزش نداره...
مهم اینه که امروز خوبم.....
روزی روزگاری بود که window فقط به معنی یه دریچه تو دیوار بود و application روی کاغذ نوشته میشد.
دورانی که keyboard نوعی پیانو بود و mouse فقط یک حیوان..
سالها پیش به هنگامی که file وسیله مهمی در ادارات بود و hard drive یک سفر غیر راحت جاده ای.
وقتی که cut با چاقو انجام میشد و paste توسط چسب...
زمانه ای که web خانه عنکبوت بود virus فقط سرماخوردگی..
موقعی که apple و blackberry فقط میوه به حساب میومدن..!!
یادش بخیـــر
اون زمانها ؛ ما وقت بسیار زیادی ... برای بودن با خانواده داشتیم!
اول از همه این که ماه مبارک رمضان به همه مبارک...
هه به قول هوشنگ توی شمعدونی : تبریک تبریک به تو تبریک به خودم تبریک به همه :)
نمیدونم شما ها از ماه رمضون چ خاطراتی توی ذهنتون دارین....
اولین روزی که روزه گرفتین رو یادتونه یا نه؟؟؟
یا اینکه کلا فازتون نیست و روزه نمی گیرین...
ولی خدایی قبول ندارین دلمون واسه شنیدن صدای ربنا تنگ شده بود...
واسه اینکه صبح ها با چشمای پف کرده و خواب الود ، پاشیم سحری بخوریم.....
واسه گشنگی ها مون، تشنگی ها...
ولی خدایی سخته ... به خصوص این چند سال که توی تابستونه و با این گرمای طاقت فرسا
ولی ماه رمضون با همه سختی تشنگی اش و گرسنگی اش برای همه رحمت داره...
حالا شاید الان متوجه نشیم ولی ....
اثر خودشو می گذارد....
سلام
حال شعار دادن ندارم،یه سری جمله ها هست که وقتی آدم می بینه میگه : ای بابا باز هم
که دارن شعار میدن....
اما چی شد که یه سری حرف شدن شعار؟؟؟
تا یه حرف درست و حسابی میشنویم می گیم ای بابا باز که شعار میدن...
به نظر من ارزش حرفا از اون روزی کم شد که کسایی که خودشون یه کاری رو انجام نمیدادن هی به بقیه گفتن تو چرا این کار رو نمی کنی؟؟؟
توی این پست دلم میخواد هم دیگه رو کمک کنیم تا واقعا یه دلیل درست و حسابی واسه این موضوع پیدا کینم....
چون واقعا اگه به یه سری از این حرفا که حالا فکر می کنیم فقط شعا هستند میتونند زندگی ما رو خیییییییییییییییییلیی تغییر بده