هی روزگار....
سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۵ ب.ظ
گه مطلب «دوستی با آدم ها» رو که قبلا نوشته ام رو نخوندین ، اول اون رو بخونین بعد این پست رو بخونیین چون اصطلاحاتی که توی این متن به کار رفته که توضیحش در پست«دوستی با آدم ها» نوشته ام....
نمیدانم چه طور شد که به ما گفتند چای لاهیجان
شاید چای لاهیجان گفتنشان
گوشه ای از همان برداشت های اشتباه ما بود....
هی روزگار ما که نداریم از انها گله ای
عمر ما کوتاه تر از آن است
که بخواهیم آن را بگذرانیم با گله ها
هی روزگار
حال که همه قهرمان میشوند با شکستنِ دل و قطع مهر و محبت
دلمان میخواهد مجرم باشیم...
مجرم به خاطر برداشت های بد...
مجرم به خاطرِ حساب باز کردن روی حرف کسانی که
یک عمر گمان میکردیم دوستانمان باشند....
روزگار
پیامِ این دلِ شکسته را به آن ها برسان...
به آن ها بگو....
رهارا آن زمان که گفتی «سعی کن دیگر برایت مهم نباشم» نابود کردی....
۹۴/۰۴/۰۹
که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که
میخواهی او را از
رویاهایت بیرون بکشی
و در دنیای واقعی
بغلش کنی....